بزرگنمايي:
کرمان رصد - به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین ، خانه اندیشمندان علوم انسانی در 10 آذر 1403 نشست «ادبیات و توسعه» را برگزار کرد. یکی از سخنرانان این نشست خانم دکتر فرزانه فرشادی، بود که رابطه میان ادبیات و توسعه از نگاه هگل را مورد بررسی قرار داد.
او با اشاره به عنوان بحث خود که «نسبت ادبیات و توسعه» است گفت:« در عنوان بحث "نسبت ادبیات و توسعه"، این "و" برای من بسیار با اهمیت است.
بیشتر بخوانید: اخبار روز خبربان
سوال این است که این "و"، آیا واو عطف است یا واو تقابلی است؟»
فرزانه فرشادی در ادامه به دیدگاه هگل پرداخت و گفت: «می خواهم بررسی کنم در نگاه هگل به عنوان اندیشمند تقابلی، ادبیات و توسعه در تقابل با یکدیگر به سر میبرند یا عطفی هستند یعنی میتوانند در امتداد هم قرار بگیرند و به همدیگر کمک کنند؟»
فرشادی با تاکید بر این که« اما اینگونه نبوده هگل به طور مستقیم به این مباحث بپردازد» گفت: «این سوال برای من مطرح بوده و با مفاهیم هگلی دارم مفاهیم ام را به یکدیگر پیوند میدهم.»
پیش درآمدهای بحث این پژوهشگر حوزه ادبیات و توسعه، در باره نخستین پیش درآمدش گفت: «در اولین پیش درآمد ، بررسی می کنم که هگل با چه موضوعی روبه رو بوده که به ادبیات به صورت جداگانه و به طور مشخص به مدرنیته پرداخته است. مدرنیته اندیشه توسعه است، بنابراین باید ببینیم هگل در مورد علم توسعه چگونه فکر میکرده، تا بتوانیم جوابها را استخراج کنیم. ابتدا باید عقبتر از هگل به دکارت بپردازم زیرا اندیشه مدرنیته از دکارت آغاز میشود از جدایی عین و ذهن. یعنی جدایی سوژه و ابژه»
عملکرد کانت و مسئله هگل در باره سوژه و ابژه فرشادی در ادامه به دغدغه بزرگ کانت و هگل در ایجاد پل میان سوژه و ابژه می پردازد و می گوید: «اما سر سلسله برقراری پل میان سوژه و ابژه کانت است که در زمان دکارت از یکدیگر جدا شده اند. او از کلمهای ایده آلیسم استعلایی سخن می گوید. اندیشمندان ایده آلیست که از کانت شروع میشود تا هگل این را درک میکنند که این دو پارگی عین و ذهن در انسان پیامدهای جدی در اجتماع دارد.»
این پژوهشگر حوزه ادبیات و توسعه در ادامه با طرح این سوال که «هگل چگونه میخواهد بین سوژه و ابژه پل برقرار کند» می گوید: «اینها در هگل یگانه بوده، اما عقل عملی و عقل نظری در کانت هیچ وقت به یکدیگر نرسیدند، این دو موضوعاتی بودند که در دو سو ماندند. ولی هگل میگوید که ادبیات اساساً یک میانجی است که میتواند این ابژه و سوژه را به یکدیگر وصل کند. بنابراین مدرنیته برای خود هگل مسئله است. مسئلهاش چیست؟ مسئله هگل آگاهی است، انسانی که در حال حاضر سوژه و ابژه از یکدیگر جدا شدهاند چگونه به آگاهی میرسد؟ سادهتر بگوییم این کثرتهایی که در حال حاضر اینجا نشستهاند همه در یک وحدتی هستند اما چگونه؟»
تبدیل من شناسا هگلی به من سپهر عمومی و ادبیات سیمرغ فرشادی در ادامه به آگاهی و من شناسا هگلی می پردازد می گوید: «آن آگاهی اولی آگاهی من است، من که خودم را میشناسم، اما آن آگاهی در مرحله پیشرفت، به خودآگاهی در سپهر عمومی می رسد. بنابراین آگاهی، در سپهر عمومی و اجتماع، به کلیتی از خدایگان و بنده میرسد که در مارکس جدا شده، تبدیل به دیالکتیک و دوگانه می شود، ، اما در دیدگاه هگل اینها در یک پیوست با همدیگر به سر میبرند.»
فرشادی در ادامه می گوید: «البته خیلیها مطرح میکنند دیدگاه هگلی، توتالیتاری بوده و جز را در کل هضم می کند، مانند بحث گاو و سیاهی شلینگ، که در تاریکی مطلق، گاوه سیاه دیده نمی شود. این در حالیست که هگل اساساً چنین منظوری ندارد. یعنی فردگرایی تبدیل شده به یک سوژه کاملا متورم در حال انفجار، باید با تبدیل به جزئی از کل، بداندکه با کلیت در ارتباط است. از این رو از نظر هگل، ادبیات به راحتی میتواند چنین کاری را انجام بدهد. هگل با گوته و فاوست مسائل خودش را باز میکند.»
فرشادی از این پس با سود جستن از مفاهیم ادبی ایران، می خواهد به آن چیزی که هگل گفته نزدیک شود. او می گوید: «نزدیکترین موضوع به منظر هگل در باره وجود فرد در کل، در ادبیات ایران، بحث عطار است. ادبیات میتواند چنین کاری را بکند و عطار انجام داده است. در داستان سیمرغ در منطق الطیر عطار نیشابوری است. شما حتماً حکایت سیمرغ را شنیدهاید. سیمرغ 30 تا مرغ است که ابتدا 100 مرغ بوده اند، 70 مرغ ریزش می کند، و 30 مرغ می مانند که جز به جز هستند، اما در نهایت وقتی خودشان با خودشان روبه رو میشوند (در سپهر عمومی) این 30 تا با یکدیگر یک کلیت را درست میکنند، نه تنها عدد 30 در کنار مرغ ها، با هم پیوست میگیرد به نحوی که سیمرغ را شکل می دهد، بلکه این اجزا هستند که به آن کلیت، شکل میدهند.»
شکل گیری انواع مدرنیته بر اساس انواع ادبیات او می افزادید: «بنابراین، هدف هگل فردگرایی نیست، ولی فلسفه سیاسی لاک (با بنیاد نظری لیبرال) مدرنیته را سامان می دهد، و ما آن را به جای توسعه میگیریم؛ یعنی شکلی از حکمرانی در سپهر اجتماعی را همراه اقتصاد لیبرال. این نگاه شیء انگارانه به مدرنیته است که همگی میخواهیم شبیه آن بشویم، میخواهیم سوژه خود بنیاد باشیم. این مدلی است که همه آن را اخذ کردهایم. در حالی که مدرنیته اندیشه است، اندیشهای که میآید و در یک بستر فرهنگی قرار میگیرد. پس باید مدرنیتههای چندگانه شکل بگیرد. نه اینکه بخواهیم همهمان به گونهای شبیه الگوی به طور مشخص اروپای غربی باشیم.»
این پژوهشگر ادبیات و توسعه بر اساس تقسیم بندی هگل، ادبیات را در زیرمجموعه هنر قرار می دهد و می گوید: «هگل دارد در باره این ها حذر میدهد، و از این رویدادها هراس دارد و میخواهد میان اینها پل بسازد. از این رو می گوید بهترین چیزی که میتواند این پل را بزند، ادبیات است. از این رو ادبیات را به ادبیات نمادین، ادبیات کلاسیک و ادبیات رمانتیک تقسیم بندی می کند. ادبیات نمادین از نظر او در دوره یونانیان وجود دارد مانند مجسمه سازی که خیلی ساده و تقلیدی است، اما در دوره رمانتیک که اوج هنر و ادبیات است ، متن نوشته و از کلمه استفاده میشود. کلمه بهترین ارتباط دهنده اجزای این کلیتی است که نه به عنوان تمامیت، دارد استفاده میشود.»
او در ادامه می گوید: «پس این کلمه است که آدمها را به یکدیگر وصل میکند، ارتباط و پل میانجی را میتواند درست و با تکنیک هایی مانند صور خیال، وهم و خیلی چیزهای دیگر، میتواند کلیت اجتماعی را نشان بدهد. از این رو میگوید در عین حالی که من به مثابه فردیت هستم ، در عین حال در کلیتی و جزئی از آن هستم. پس آن هدف کلی هدف من نیز هست. البته این جریان آزادی است که هگل در تاریخ دارد دنبال میکند.»
اما هگل باز هم بین متن به مثابه ادبیات، و نثر و شعر فاصله میگذارد. فرشادی با ذکر این موضوع میگوید: «نثر مرده و خسته کننده است، نثر میتواند اهداف فردی را نشان بدهد، از این رو کلیت در نثر گم میشود، اما شعر اینگونه نیست. شما ممکن است عطار را نخوانده باشید ولی با یک شعر او در باره سیمرغ ، خیلی راحت با من همگام و همراه شدید. بنابراین وقتی، متن را میخوانید، در لایههای هفتگانه آن، مشاهده می کنید که چگونه هدهد سیمرغ را راهنمایی میکند، یا از 100 مرغ، آن 70 مرغ چگونه کنار رفتند، و نتوانستند به خودآگاهی جمعی برسند، بنابراین به خوبی ظرفیت شعر را که دارای بالاترین خودآگاهی جمعی است نشان می دهد. که فکر میکنم تاریخ مان پر از شعر است و میتوانیم از آنها استفاده کنیم.»
هشدار بزرگ هگل در باره پایان هنر این پژوهشگر ، در ادامه می گوید: «هگل حذری دیگر میدهد، و آن پایان هنر است. البته هگل ابتدا ادبیات را زیر گروه هنر میبرد، بعد آن ها را از یکدیگر جدا میکند، حتی میگوید موسیقی هم میتواند این اثر را داشته باشد، برای مثال در کلیسا آواز گروه کر، یا هر گروه کر دیگری، هدفشان این است که احساس جمعی را با صدای کر به داخل جمع ببرند. پس با تحقق هدف کلی، شما فقط یک ناظر نیستید، بلکه یک مشارکت کننده هستید وقتی صحنه تئاتر را با گروه کر مشاهده می کنید. اما از نظر هگل شعر بالاترین ظرفیت را در این باره دارد. اما می گوید زمانی که از دوره رمانتیک بیرون میآییم، پایان هنر دارد در مدرنیته رخ میدهد.»
فرشادی با توجه به این خبر که یک موز 6 میلیون دلار به فروش رسید گفت: «اکنون این همه نوشته، تئاتر و ... مگر هنر نیستند؟ دیدیم که در یکی از حراجیها، یک موز را چسبانده بودند به دیوار و آن را به 6 میلیون دلار فروختند، آخرش هم خریدار چسب را باز کرد و موز را خورد. 6 میلیون دلار برای یک موز معمولی. چرا؟ زیرا گفت که من خالق این اثر هستم، و 6 میلیون دلار میارزد. هگل این مسائل را میبیند و میترسد میگوید این هنر نیست. این چیزی را تکوین نکرده، و انسان را به خودآگاهی و چرخه تکمیل سپهر عمومی و اجتماعی نمیرساند. به همین دلیل پایان هنر را اعلام میکند. چون هنر از وظیفه خودش خارج شده و به دارای کارکرد لذت شده است. هگل میگوید هنر دارای ابعاد سیاسی تکوینی نیست، در اینجا از سیاسی، سیاستی که با آن مواجه هستیم، منظور نیست بلکه منظور آن روشی است که اجزا را به هم مرتبط میکند منظور سیاست است.»
او افزود: «هگل میگوید دیگر فایدهای ندارد زیرا کارکرد هنر لذت شده است. کارکرد موسیقی دیگر ریتم 6 و 8 باشد یا موز چسبانده شده به روی دیوار شده است. بنابراین هگل میگوید که من پایان هنر را اعلام میکنم»
بازگشت به پرسش اول فرشادی با بیان این که «حالا برمیگردم به پرسش اول خودم مبنی بر اینکه هگل به ما میگوید مراقب چه چیزی باشیم و از چه چیزی میترسد؟» می گوید: « نسبت "ادبیات و توسعه"، آن واوش هم تقابلیست و هم امتدادیست. تقابلی بودنش در همین است که وقتی مدرنیته را یک واحد میبینیم، شی انگارانهاش میکنیم . اساساً تعریف کشورهای پیرامونی از کجا میآید؟ از اینجا میآید که ما یک مدرنیته داریم که مربوط به اروپای غربی است و من اگر شبیه او باشم، پیشرفته و توسعه یافته هستم، اگر توسعه نیابم، پس بیچارهام. مفهوم شی انگاری از همین جا بیرون میآید. حال وقتی من به عنوان یک ایرانی و با آن صبقه و سابقه فرهنگی به دوگانگی سوژه و ابژه می اندیشم، به مدرنیته خودم میرسم، نه به آن تفکری که برای سوژه خود بنیاد خودمدار ترسیم میکنند که خودکامگی است؛ یعنی همه چیز من هستم که این همان انقلاب کوپرنیکی کانت است.»
این پژوهشگر حوزه ادبیات و توسعه می گوید: «بنابراین وقتی توسعه و ادبیات با هم ارتباط پیدا می کند که در متن، بر اساس نگاه هگلی، واو، واو عطفی شود . حال سوال این است که آیا ما میتوانیم به این سمت برویم تا ادبیات ما، چنین ارتباطی را با توسعه پیدا کند؟ ...بنابراین بله اگر از نظر هگل به این وضعیت نگاه کنیم تقابلیست، یعنی ادبیات و توسعه تقابلی است، زیرا یک ایگوی متورمی درست میکند که به هیچ چیزی ارتباط ندارد و پیامدهایش را داریم میبینیم. اما اگر عطفی باشد، ادبیات یا شعر میتواند شکوفا و اثرگذار باشد.
بیشتر بخوانید:
استاد دانشگاه برکلی:کاهش قدرت اقتصادی و سیاسی مردم به فاجعه منتهی می شود / تامین سعادت مردم در تعادل میان قدرت جامعه و دولت
پرخاش نسل z به نهاد سیاست و خانواده: نسل های قبلی بروند اوضاع درست میشود / غیبت جوانان در کمیتههای راهبری پزشکیان/ بدون نسل z، وفاق بیوفاق
شاه به مقدم رئیس سازمان برنامه و بودجه: باز مطالب مزخرف می گویید / حاکمیت ترس بر مباحث تخصصی / تحقیر نتیجه بگومگو با شاه درباره اولویت های کشور
چرا در حوادث سال 98 به 731 بانک حمله شد؟
216216
کد خبر 1991022