بازاریابی سیاسی یک قلدر
مقالات
بزرگنمايي:
کرمان رصد - کیهان /متن پیش رو در کیهان منتشر شده و بازنشرش در آخرین خبر به معنای تاییدش نیست
1- کشورها نیز مثل همه موجودیتهای دیگر، چرخه عمر دارند. وقتی چرخه عمر کشورها با همه مراعات و ملاحظات، به مرحله افول میرسد، دو امر متصور است: الف) تلاش همهجانبه برای بازیابی درجه اقتدار و هیمنه با توجه به تمام نیروهای موجود.
ب) تسلیمشدن و تندادن به زوال؛ در اینصورت کشور از حیز انتفاع گذشته خارج شده و در سطح جدیدی در تعاملات بینالمللی و جهانی حاضر میشود و دیگر آن کشور قبل نیست.
اما کشورهایی که امکان پیگیری امر اول را در دوره افول دارند و با تمام توان به بازنمایی و برگشت به اقتدار گذشته و حتی بالاتر میپردازند، علاوهبر اینکه خود نقشه دارند، برای سایر عالم نیز طراحی دارند. کشورهایی مثل ترکیه امروز یا انگلیس و فرانسه بعد از جنگ جهانی دوم، از این جنس به شمار میآیند.
بازار ![]()
2- آمریکا یکی از کشورهایی است که در دو دهه اخیر با توجه به اتفاقات و وقایع جهانی، آرام آرام دوره افول در اقتدار و راهبری جهانی را طی میکند. نگاهی به تاریخ پنجاه ساله اخیر نشان میدهد در دورههای مختلف زمانی تلاش هیئت حاکمه آمریکا بر این بوده که بتواند از افول در این موضع (راهبری جهانی) با تغییر استراتژی مقابله کند.
3- آمریکا، در دوره جنگ سرد، تلاش میکرد با تزریق آنتروپیهای منفی، نظام حکمرانی جهانی را به سمت هژمونی بازار آزاد و ارزشهای لیبرالیستی راهبری کند و در این مسیر برای همه موانع پیشرو، طراحی و برنامه مقابله (هضم یا حذف) داشته باشد. شعار جهانیشدن و نهادهای برساخته از آن، نمود نظم حکمرانی به رهبری آمریکا در آن سالهاست.
4- دهه 90 میلادی، دهه ترکتازی آمریکا بود که در آن علاوهبر دستیابی به پیمان اسلو در منازعات میان رژیم صهیونیستی و فلسطین، شوروی و یوگسلاوی و کل بلوک شرق به زوال ایدئولوژیک رسیدند و همزمان از قدرت سرزمینی آنها به شدت کاسته و به چندین کشور تکه پاره شدند. در این بین، سرزمینهای تشکیلدهنده یوگسلاوی تقریبا به کشورهای درجه سه و چهار جهانی تبدیل شدند و از کشورهای مشترکالمنافع شوروی، فقط روسیه آن هم به شدت ضعیف و دستخورده، در لیگ یک (و نه لیگ برتر) جهانی ظاهر شد.
5- با حادثه یازده سپتامبر و طراحی جبهههای جدید و پیشکشیدن موضوع کشورهای محور شرارت، هژمونی آمریکا میرفت که بیهمتا شود. در واقع، با تسلط آمریکا بر افغانستان و عراق و نوعی حصر برای ایران، فراگیری سلطه آمریکا به بالاترین نرخ خود میرسید اما چند اتفاق، اختلال مهمی در این هژمونی پدید آورد:
1) تغییر سیاستهای کلان اقتصادی چین و ایجاد بازار آزاد همراه با اعطای امتیاز به این کشور برای ورود به WTO در قبال جنگ افغانستان.
2) ظهور نیروهای مقاومت مردمی در نسل جدیدتر از نهضتهای آزادیبخش در کشورهای مسلمان (خاصه لبنان- عراق- افغانستان- یمن- پاکستان).
3) به قدرت رسیدن پوتین در روسیه با رویای احیای امپراتوری شرق.
4) تزلزل در بازارهای مالی (در 1998 سنگاپور، در 2008 آمریکا) و ورشکستگی شرکتها و بنگاههای بزرگ آمریکایی.
6- در سال 2008 با پیروزشدن «اوباما» در انتخابات آمریکا، یک نقطه عطف تاریخی اتفاق افتاد و آن فقط این نبود که یک سیاه پوست ابتدا مقابل «هیلاری کلینتون» (در انتخابات درون حزبی) و سپس مقابل یک اقتدارطلب جنگجو به نام «مک کین» در انتخابات سراسری پیروز شد، بلکه مهمتر از آن پشتکردن آمریکاییها با رأی قاطع 63 درصد مقابل 37 درصد، به تمام قدرت و سلطهای بود که در طول این دو دهه ساخته شده بود. در واقع، مقابل هژمونی آمریکایی، یک قدرت مسلط ملی هم پدید آمد. بدین معنا که میشود در کوتاه مدت، سیاست خارجی را به علت بحرانی فراگیر، مقابل همه چیز قرار داد اما در میان مدت، اگر سیاست داخلی نتواند همتراز و همساز شود، سیاست خارجی به ظاهر موفق هم، شکستخورده قلمداد میشود.
7- «اوباما» در دو دور ریاست جمهوری خود، تلاش کرد در سیاست خارجی با کاهش هزینههای حضور بینالمللی آمریکا در مناطق جهان از جمله عراق و در سیاست داخلی، با اجرای پروژههای تامین اجتماعی خاصه طرح «اوباما کر» و البته مدیریت بحران مالی گرفتارشده در آن (2008)، بیشتر نگاه خود را معطوف به داخل کند. البته از همان آغاز هم چشم به توافق هستهای با ایران داشت که با فتنه 88 حالت تعلیق به خود گرفت. اما چند سال بعد توانست بعد از چند دور مذاکره و رفت و برگشت، برای موضوع هستهای ایران، به زعم خودش تعهدی بینالمللی استوار کند. با این همه، وقوع انقلابهای عربی از سویی و ضرورت حضور دوباره آمریکا در منطقه، رشد اقتصادی بسیار بالای چین و قدرتنماییهای روسیه جدید، اجازه استمرار حضور دموکراتها بر اریکه ریاست جمهوری آمریکا را نداد.
8- رأی آوردن «ترامپ» در سال 2016، که با شعار محوری «بازگشت اقتدار به ایالات متحده» اتفاق افتاد، تلاش برای بازسازی توازن قدرت جهانی به نفع آمریکای در حال افول بود. «ترامپ» هم در شخصیت خودشیفته، کمالطلب و اقتدارگرای خود و هم در تحصیلات بازاریابی و هم در کسبوکار بزرگ خود شایستگیهای اولیه برای این بازسازی قدرت را در خود میدید.
لذا در طول دوره اول ریاست جمهوریاش، تلاش کرد علاوهبر معماری جدیدی برای حکمرانی داخلی آمریکا با محوریت دفتر نوآوریهای اداری بهعنوان شاخصه ضد بروکراسی ذیل کاخ سفید، در حکمرانی بینالمللی و جهانی نیز تحولات اساسی ایجاد کند اما در این مهم، موفق نبود. از جمله به خاطر:
اولا) رسیدن به تعادل جدید، نیازمند اراده و اعمال حد بالاتری از نیرو و قدرت بود که به هر دلیلی تیم «ترامپ» در آن زمان فاقد آن بود.
ثانیا) سواد انباشته لازم در هیئت حاکمه برای اعمال آن به اندازه کافی نبود.
ثالثا) تیم سیاست خارجی «ترامپ»، تیم پراکنده و بعضا با ایدههای متفاوتی از ایده محوری ترامپ بود.
رابعا) چسبندگی اجزاء در روابط قدرت، به ترامپ اجازه تخریب و برهمزدن میداد اما برای شکلگیری نظم جدید نیازمند نوعی روحیه انسجام، هماهنگی و اتحاد دوباره بود که هیئت حاکمه از عهده آن بر نمیآمد.
لذا آمریکا از بسیاری از توافقات و کنوانسیونهای بینالمللی خارج شد و برجام را فسخ کرد، اما قدرت احیای دوباره و ایجاد نظم جدید را نداشت.
9- دوره اول «ترامپ»، با غلبه نگاه سنتی حاکم بر آمریکا و نظم حکمرانی کلاسیک مقبول، فاصله معناداری داشت، از این جهت، هر دو جناح سیاسی آمریکا نسبت به آن انتقاد جدی داشتند و به نوعی خود را مبرای از آن میدانستند، یکی پر سر و صداتر (دموکراتها) و دیگری در پستو (جمهوریخواهها).
لذا از همان آغازین روزهای ریاست جمهوری «ترامپ»، آنها، این دوره را یک دوره استثنایی برای آمریکا دانسته و خود را متعهد به پیروزی در انتخابات بعدی میدانستند. با اینکه «ترامپ» به نوعی تحمیل بر حزب جمهوریخواه شده بود ولی امکانگریز از نامزدی دوباره او برای این حزب فراهم نبود، از این روی تمام قدرت موجود آمریکا (دموکراتها+ برخی جمهوریخواهها)، در حزب دموکرات متجلی گشت تا به نوعی برگشت به آمریکای متعارف را رقم بزنند. تلاش آنها نتیجه داد و در یک انتخابات بحثبرانگیز، «بایدن» پیروز شد اما «ترامپ» هرگز آن را نپذیرفت. نتیجه آن انتخابات با اینکه پسگرفتن آمریکا از غاصب!! آن یعنی «ترامپ» بود، اما دوقطبی ایجادشده در انتخابات، یکی از داغترین دوقطبیهای دهههای اخیر بود که نشان میداد، خیلی زود و با خطاهایی امکان برگشت «ترامپ» وجود دارد.
آمریکای دوره «جو بایدن»، بسیاری از گسستهای آمریکا از خط پیوسته روابط قدرت جهانی و تعهدات بینالمللی را برگرداند و در حوزه سیاست داخلی نیز اتفاقاتی را سبب شد، اما نتوانست دوقطبی ایجاد شده را به نفع جناح سنتی قدرت در آمریکا بشکند. در واقع، برگ برنده (بایدن)، خود عامل باخت شد و با تغییر نامزد انتخاباتی هم راه به جایی نبرد. «ترامپ» در این دوره با همان شعار قبلی اما با دو عامل تغییر خاص، بازی را در میدان رقابت انتخاباتی اداره کرد. اول، سراغ «ماسک» رفت و با رمز و رموز کسبوکاری، به یک اتحاد استراتژیک برای رسیدن به اریکه قدرت و اداره پس از آن رسیدند و سپس سراغ «جی.دی ونس» جوان، جویای نام و ساختارشکن رفت و برای معاونت اول با او به توافق رسید.
10- حالا چهار ماه پس از پیروزی «ترامپ» در انتخابات و حدود دو ماه از آغاز دوره دوم ریاست جمهوریاش و انتخاب تیم کاری، کاملا محسوس است که «ترامپ»، با استفاده از تجربه دوره اول، درصدد عملیاتیکردن و پیادهسازی طرح ذهنی خود است. با توجه به شواهد، مختصات و عناصر اصلی طرح بازاریابی سیاسی «ترامپ» برای احیای قدرت آمریکا و فرار از افول در حوزه حکمرانی ملی و بینالمللی اینگونه است:
10-1) رئیسجمهور فرمانده کل قوا است و همه همکاران به عنوان مأموران پیادهسازی طرح ذهنی رئیسجمهور محسوب میشوند. در این چارچوب، مشورتهای تیم همکار مسموع است، اما نهایتا رئیسجمهور و مرکز اصلی قدرت، تصمیم نهائی را اتخاذ میکنند.
10-2) مدیریت هزینه جهانی آمریکا به شدت ناکارآمد است. مراکز هزینه، با کمترین مسئولیت و پاسخگویی، مشغول فعالیتهاییاند که یا بینتیجه بوده است یا نتایج آن مبهم است و یا اصلا نتیجه درخوری در انتظار نیست. این مراکز، دوباره باید تعریف و مسئولیت آنها مشخص شوند. این مراکز شامل همه بنگاهها و البته کشورهایی است که به نوعی حقالعمل کار برای هیئت حاکمه آمریکا محسوب میشوند. در این اصل، هیچ هزینهای، متعارف و پذیرفتهشده، محسوب
نمیشود.
10-3) سیاست داخلی آمریکا گرفتار بروکراسیهای تارعنکبوتی شده و نیازمند بازطراحی است. در این راستا، در گام اول بایست سیاستهای آموزش، مهاجرت و بهداشت مورد بازنگری دقیق قرار گرفته و نقاط ترمیمی سریع آن هم پیدا شده و اصلاح صورت پذیرد.
10-4) به جای اینکه با تنظیمگریهای متعارف، فضای مجازی و شبکههای اجتماعی و... مدیریت شوند، آنها باید خود را در خدمت هیئت حاکمه آمریکا برای اهداف مشخص قرار دهند. در این راستا، استفاده از همه ظرفیتهای بازار برای منقادکردن آنها یا بیاثر نمودنشان به کار گرفته میشود.
10-5) تعریف کشورهای دشمن و دوست بازنگری میشود. در این راستا، هر کشوری که وجودش به نوعی (اقتصادی، فرهنگی، جغرافیایی، نظامی و...) برای آمریکا منفعتی دارد، حتی اگر در تعریف سنتی دشمن تلقی شود، سعی شود با راهبردهای منسجمی به سمت ایالات متحده کشیده شود. در این بازنگری، هیچ کشور همیشه دشمنی (مگر یک استثنا) نداریم مگر اینکه با ارزشهای اساسی آمریکایی در تناقض و تخاصم باشد. لذا اولویت این است که دوقطبی فعالی ایجاد نشود.
10-6) در تقسیمبندیهای جدید، همه قرار است کنار هم زندگی کنند و هر کس به تناسب قدرت، سابقه، دانش فنی، قدرت نوآوری، سرمایه انسانی و... سهم ببرد. بالطبع هر کس آورده کمتری دارد، در تصمیمسازیها و خاصه تصمیمگیریهای جهانی وزن کمتری دارد و سهم کمتری هم میبرد.
10-7) فاصله آمریکا با کشورهای متحد کلاسیک مثل کشورهای اروپایی و آمریکای شمالی از منافع مشترک با مادرخرجی آمریکا تبدیل به سهامی میشود که در آن آمریکا با حصه بالایش، تصمیمات اساسی را میگیرد.
10-8) فاصله آمریکا با کشورهای جنوب جهانی، با اینکه در گام صفر از در دوستی و مسالمتآمیز است اما خیلی زود مقابلهای شده و به هضم یا حذف منجر میگردد.
10-9) چشمانداز طرح ذهنی هیئت حاکمه فعلی، سلطه جهانی تضمینشده و با فاصله از سایر کشورها است. از این جهت، هر چه که دستوپاگیر است از قواعد و کنوانسیونها و عهدنامههای بینالمللی و جهانی، همه در این راستا، کممصرف و حتی بیمعنا میشوند.
10-10) برخی از کشورها به علت سیاستهای تقلیدی و منفعلانه تحت تأثیر سلطه جهانی و بدون اراده و عزم ملی شدهاند. این کشورها برای بقا، بایستی هیچ فعل و حرکت مبتکرانهای نداشته و کاملا از روی دیکته گفتهشده بنویسند. بحرین، اردن و سوریه امروز و حتی امارات و قطر و عربستان اینگونهاند. جالب اینکه جایگاه کشورهایی مثل عمان بالاتر از آنهاست. کشورهایی مثل عراق در وضعیت فعلی به کشورهای بحرین و اردن نزدیکتر است. حتی لبنان امروز، اگر به واسطه حضور حزبالله نبود، در جمع کشورهای محاط (بیحرف، حرف گوش کن) قرار میگرفت. مصر هم همین مسیر را میرود. کشورهایی مثل ترکیه هم به اندازهای که برای اقتدار آمریکا و سیاستهایش بستر میگسترند و سوت و کف میزنند صله میگیرند و نه بیشتر.
10-11) اتحادها و ائتلافهای اقتصادی جدید، مقابل این هژمونی است لذا حتما باید متزلزل شوند، در غیر این صورت، بایست با یارگیریهای ضربدری، بیاثر و معنا شوند.
10-12) جبهه مقاومت در نقشه جدید، بیهیچ گفتوگویی باید نابود شود. هر فرصتی که برای ضعیفشدن و زوال این جبهه به وجود آید، باید با نهایت اقتدار، مورد استفاده قرار گیرد.
10-13) آمریکا ادعا دارد همه هزینههای رهبری جهانی را میدهد، اما از مواهبش منتفع نیست. از سازمانهای بینالمللی و جهانی گرفته تا روابط بینالملل درست ترازنشده تا شرکت و بنگاههای به ظاهر مستقل اما کاملا جیرهخوار، یک بار برای همیشه باید بفهمند که هر کس هزینه جایگاه خود را، خود پرداخت میکند و اگر از کوپن یا وجاهت و اعتبار دیگری پرداخت کرد، کاملا نسبت به دیگری باید مطیع و فرمانبردار باشد.
10-14) سهم ایران، با همه افتوخیزهای یکساله اخیر، همچنان در نقشه جدید آمریکا، نقشی کلیدی است که نه میتواند در مسیر همراهی باشد و نه در مسیر خنثی و مسالمتآمیز قرار گیرد و نه قابلیت حذف وجود دارد. شاید نقش بدون همتا نسبت به سایر کشورهای مقابلهگر با سلطه جهانی آمریکا. لذا فعلا با اسم رمز مذاکره و توافق اما با باطن تحکم و تحمیل بازی کلید خورده است.
***
نشانهها و عناصر حاضر در این نظم جدید، گویای آن است که آمریکا برای اعاده رهبری جهانی خود، تلاش کرده یک بار کل بازی را تا آنجا که ممکن است به هم بزند و بریزد و تلاش کند از اول، صفحه و صحنه را بچیند. برای این منظور، بر قوتها، فرصتها و مزیتهای مطلق و نسبی خود تمرکز کرده و طرح ذهنی خود را بر آنها سوار و بر دیگران تحمیل میکند. در این مسیر، هر تجربه جدیدی امکان انجام و اجرا دارد و ارتباطات و ظرفیتهای قبلی تحدیدکننده سناریوهای بازی نخواهند بود.
لذا هژمونی جدید آمریکایی، ظاهری دارد به شدت تهاجمی، عملگرا، نتیجهگرا و زیکزاکی که به هم زننده نظم ذهن طرف مقابل است و متکی بر قدرت مذاکرهکنندگی بالا، پشتوانه اقتدار نظامی و امنیتی، داعیه رهبری جهانی، اقتصاد برتر، فناوری بهروز و پیشرفته و سرمایه انسانی دانا و توانا است.
هر کس در این زمین بازی کند، اگر بلد نباشد از کارتهای خود به موقع و در جای خود استفاده کند، محکوم به شکست پذیرش شرایط طرف مقابل است.
«ترامپ» تلاش دارد در یکی از بزنگاههای تاریخ آمریکا، آن هم در دوره افول، برای اعاده اعتبار و اقتدار جهانی، یک قمار بزرگ کند و طرح بازاریابی سیاسی خود را در دو عرصه بازاریابی سیاسی دولت و بازاریابی سیاسی بینالملل همراه و همافزا پیاده کند. این طرح، مثل همه طرحهای موفق، لازم نیست درجه عالی کسب کند، بلکه اگر در پیادهسازی درجه خوبی کسب کند، آمریکا را از ورطه افول درآورده و با آمریکای بازگشته به قدرت و راهبری جهانی روبهرو میشویم.
اما عناصر زیادی وجود دارند که میتواند طرح «ترامپ» را با مانع و مشکل جدی روبهرو کند. به قضیه غزه کوچک اما سرزنده و مقاوم نگاه کنید. خیلی زود بازی به نقطه دیگری برگشت و ناهمراهی عناصر تعیینکننده، آمریکا را از طرح کوچ اجباری عقب راند. از آن طرف قضیه اوکراین را هم ببینید.
البته باید دانست مطابق تئوری بازیها، برنده یا بازندهشدن در هر خردهبازی، دلالت بر توفیق تمام ندارد، بلکه بعضا حتی امتیازهایی داده میشود تا طرف مقابل در یک بازی کوچک، برنده شود ولی کل بازی را واگذار کند.
بازی «ترامپ»، یک بازی چندبعدی و چندسطحی است و راه مقابله با آن، سرعت عمل، بههم زدن بازی، نرفتن در زمین بازیهای مینگذاریشده، فریب ظواهر بازیهای کوچک را نخوردن و فهم افق و هدف بازی طرف مقابل، در هر گام و مرحله و خواندن دست اوست. آمریکا در این بازی، فریبکاری، عدم رعایت قواعد متعارف، زیر و رو کشیدن و... را برای خود نه تنها جایز که حق میداند.
آنچه که مهم است، این است که این هژمونی قاطع و بُرندههایی هم دارد که مهمترین آنها عبارتند از: مردمیبودن و سرمایه اجتماعی بالای یک حکومت، توان بازدارندگی نظامی بومی، انسجام حکمرانی و بیرون آمدن حرف واحد، مقاومت در برابر دوقطبیهای ساختگی، عزم ملی برای استقلال و سلطهپذیری، حضور مؤثر در ائتلافهای راهبردی سیاسی، اقتصادی و امنیتی منطقهای و جهانی، بهکارگیری یک دیپلماسی زنده و بانشاط، حضور مؤثر در رقابتها و جنگهای رسانهای، قدرت تبیینی ملی و بینالمللی بالا و...
از این جهت،خوب است فهمیده شود امروز نسخهگریز از افول ایالات متحده، بیشتر از آنکه در منابع داخلی قدرت آمریکا یافت شود، آن را بایست در بهمریختگی و آشفتگی حاصل از ادعا، تصویرسازی، ادراکسازی و انشاءهای آمریکا در مخاطبین هدف، جستوجو نمود. لذا هر روز بدعتی تازه در دیپلماسی ایالات متحده میبینیم مثلا گارد عوض کردنهای نو به نو، که در دیپلماسی سنتی تعبیر به بیانضباطی و عدم ثبات در ایده محوری حکمرانی یک سرزمین تلقی میشد، اما در آمریکای «ترامپ» همین قضیه بدیهی و متعارف، پذیرفته شده است.
ازاینجهت، اگر اطراف ماجرا متناسب با خواسته آمریکا خود را به اصطلاح دم چک قرار دهند، امکان باجگیری و تحمیل خواستهها را بالا میبرد، اما اگر با درایت حاکمان و نخبگان سیاسی و فکری، حکمرانی به انسجام بالا و حرف واحد برسد و تلاش شود در اتحاد و اتفاق بالاییها، توده مردم نیز جهت پیدا کنند، تقریبا هر نقشه خارجی با شکست حتمی مواجه میشود.
شاید انتظار این نهال انسجام و اتفاق نیازمند کاشت بذر و داشت آن در عرصه سالهای مدید است تا سرمایه اجتماعی بالا، هر نشدنی را شدنی و هر خطری را بیاثر و ضرر و هر تهدیدی را تا حد یک فرصت قابلیت بخشد، اما با این حال میتوان در نقاط عطف هم این ظرفیتها را به صورت دفعی ایجاد کرد و آرامآرام با از بین بردن عوامل مزاحم و موانع امر، راه را برای همبستگی اجتماعی مقابل تهدیدات باز نمود و حتی فرصتسازی کرد.
رهبر حکیم انقلاب اسلامی در آغاز سال 1403، یکی از مهمترین مشکلات امروزمان را شکافهای اجتماعی حاصلشده در طول این سالها میدانستند: « نکته بعدی در باب منافع ملّی، مسئله اتّحاد دلهای مردم است؛ اتّحاد عزمها و ارادههای مردم است. ما در این زمینه متأسّفانه مشکلاتی داریم، عقبافتادگیهایی داریم؛ ارتباط و همدلی اجتماعی خیلی مهم است؛ در این زمینه دچار غفلت شدیم؛ خودمان به دست خودمان در وحدت ملّیمان اختلال ایجاد میکنیم. همه ما در این غفلت شریکیم؛ همه ما وظیفه داریم که وحدت ملّی را، اتّحاد مردم را، اتّحاد مردم و مسئولین را حفظ کنیم؛ روزبهروز آن را تقویت کنیم.»
اکنون در پایان همین سال، فرصتی خوب مهیا شده است تا بخشی از این شکاف توسط خواص سیاسی و فکری جبران شود. بدیهی است ادامه ماجرا هم با مراعات و مدارای اطراف قضیه، قابل مدیریت و ارتقاء است.
وگر نه، اتفاقات دفعی، ضایعات و زوالات دفعی و شاید مهلکتر به بار میآورند. از این جهت، بازاریابی سیاسی بهکارگرفته شده توسط هیئت حاکمه ایالات متحده، در صورت استفاده با درایت و دوراندیشی میتواند یک فرصت طلایی فراهم آورد، اگر و فقط اگر انسجام حکمرانی، قدر ببیند و در صدر بنشیند. در اولویت بعدی دیپلماسی بینالمللی و عمومی فوق فعال بهکار گرفته شود و رسانه بتواند با بازسازی حداقل بخشی از اعتماد آسیب خورده برای اتفاق و اتحاد مردم،
راهگشایی کند.
مصباحالهدی باقری کنی
-
سه شنبه ۲۸ اسفند ۱۴۰۳ - ۱۱:۰۹:۵۴
-
۱۲ بازديد
-

-
کرمان رصد
لینک کوتاه:
https://www.kermanrasad.ir/Fa/News/707336/