کرمان رصد - دنیای اقتصاد / «آیا برای ایران رابطه متعارف با آمریکا ضرورتی دارد؟» عنوان یادداشت روز در روزنامه دنیای اقتصاد به قلم فریدون مجلسی است که میتوانید آن را در ادامه بخوانید:
میدانیم که در 46سال گذشته، یعنی از آغاز استقرار جمهوری اسلامی در ایران، رابطه با آمریکا بحرانی و پرتنش بوده است. بسیاری از مردم دلایل آن را فراموش کردهاند. گاهی شنیده میشود دلیل آن را دشمنی اصولی آمریکا با نظام جمهوری اسلامی اعلام میکنند که از روز نخست خواهان سرنگونی نظام اسلامی بوده و درصدد کودتا و براندازی آن هم برآمده است. بررسی روند وقایع نشان میدهد که هیجان انقلاب اسلامی و بحران بیماری شاه طی دوسال بدون تقابل جدی بهموازات هم گسترش یافت و سرانجام بدنه نیروهای مسلح را هم فراگرفت و ارتش، ژنرالها را که نفوذ خود را در بدنه مردمی ارتش از دست داده بودند، از هرگونه تقابلی باز داشت.
در چنان شرایطی غرب در مقابل یک دوراهی قرار گرفته بود: یا ایران را که در جنگ سرد برایشان ارزش استراتژیک مهمی یافته بود به نیروهای زیر نفوذ شوروی واگذار کند که به نوبه خود در انقلاب ایران نیروهای متشکل و منسجمی تشکیل داده بودند، یا تنها رقیب اصلی و اکثریت و توده سنتی را ترجیح دهد که به دلیل مخالفت حکومت دینی با کمونیسم خیالش از بابت گسترش نفوذ شوروی راحت باشد.
بازار
![]()
چنین بود که در یکماه مانده به سقوط نظام شاهنشاهی در گوادلوپ گرد آمدند و گزینه دوم یعنی تسلط اکثریت اسلامی را ترجیح دادند. با اعزام ژنرال هایزر به ایران و جلب رضایت ژنرالها به همکاری با نظام انقلابی اسلامی این سیاست تحقق یافت.به عبارت دیگر، اگر خصومت آمریکا با نظام اسلامی ذاتی بود، باید به گزینه نهایی یعنی توسل به زور برای حفظ رژیم پادشاهی که متحد خودشان بود اقدام میکرد! از طرف دیگر ارتش که در شرایط استقرار رژیم شاهنشاهی تسلطی بر نیروهای خود نداشت، چگونه پس از ضربات بعد از انقلاب و از دست دادن انسجام پیشین میتوانست به کودتای جدی مورد حمایت غرب دست بزند؟ در واقع برای ما که شاهد نزدیک وقایع بودیم، آشکار است که خصومت آغازین که توسط نیروهای بازنده کمونیست دامن زده و تبلیغ میشد، به دلایل مذهبی و ضدیت نظام اسلامی با دولت یهود بود که همزمان با انقلاب ایران به صلح انور سادات و ملک حسین با اسرائیل در کمپدیوید و استرداد صحرای سینا از اسرائیل به مصر و مقدمات بازگشایی کانال سوئز منجر شده بود که مصادف شد با سفر شاه سابق به مصر و سپس آمریکا که دلیلی شد برای اشغال سفارت آمریکا در تهران با شعار «مرگ بر سه مفسدین، کارتر و سادات و بگین!» با اعلام درخواست غیرممکن استرداد شاه در مقابل آزادی گروگانها که البته ناموفق ماند و هزینه گزافی برای ایران به بار آورد که تاکنون ادامه دارد. در واقع با بزرگ کردن این خصومت که پس از جنگ صدام تشدید هم شد، نظام توانست استراتژی سیاسی خود را با آن پیوند دهد، بهطوری که گسست از آن سیاست بسیار دشوار و برایشان غیرقابل توجیه شده است.
اما گذشت نزدیک به نیمقرن و تغییر وضع نسلها و انتظارات و مطالبات آنان از حکومت در ایران مشکلات زیادی ایجاد کرده است که جلوههای اقتصادی آن مانند تورم شدید و فقر برای کشوری با بیشترین منابع طبیعی و عدم توانایی برای پاسخگویی به این مطالبات، در مقایسه با کشورهای عرب همسایه که با جبران عقبماندگی قرون و اعصار به سوی توسعهیافتگی و مدرنیته میتازند، وضعیت را حساستر کرده است. اکنون برای مردم در جستوجوی دلیل، توسل به خصومت ذاتی آمریکا با جمهوری اسلامی کافی نیست؛ زیرا دلیل این جاماندگی را صرف هزینههای نابجا و غیرضروری میدانند.
در این شرایط توسعه فعالیت هستهای جمهوری اسلامی و تهدید مستقیم و عملیات اسرائیل به نابودی، آمریکا را خصوصا در زمان ترامپ، رئیسجمهور و مدافع جاهطلبیهای اسرائیل، در تقابل جدی با جمهوری اسلامی قرار داده است.
رئیسجمهور جدید ایران که با تعهد به فرونشاندن خطر و التهاب جنگ و تلاش برای از میان برداشتن تحریمهای فقرآفرین توانست آرای کافی را جلب کند و از حمایت رهبری نیز برخوردار بوده است، اکنون با نیروهای طرفدار تداوم پایداری و اعلام آمادگی برای جنگ و شهادت در هر شرایطی مواجه شده است که مطرح شدن علنی اینکه او طرفدار مذاکره و راهحل دیپلماتیک است ولی رهبری آمریکا را قابل اعتماد نمیداند، امید مردمی را که به او رأی دادند از بین برده است.
در این شرایط که منابع ارزی تدارک نیازهای ملی کاهش و تنش و خطر جنگ افزایش مییابد، اعلام آمادگی آمریکا برای تجدید مذاکرات نیز جدی به نظر نمیرسد؛ زیرا نظرات آمریکا خصوصا در باب خودداری جمهوری اسلامی از توسعه هستهای، خودداری از عملیات مستقیم یا نیابتی نظامی برونمرزی و بازگشت به شرایط یک دولت ملزم به پذیرش قواعد و قوانین حاکم بر روابط بینالملل در حدود مرسوم، مانند ترکیه، عربستان، مالزی، کرهجنوبی و... از قبل به عنوان پیششرط تعیین و ابلاغ شده است؛ یعنی مذاکره تنها برای اعلام سازش با این شرایط است که احتمالا فرصتی هم برای چانهزنی به دست میدهد.
از طرف دیگر در برخورد نظامی، طرف قویتر که امکانات نظامی و تدارکاتی بیشتری دارد، شرایط خود را تحمیل خواهد کرد. هیچ طرفی نمیتواند فقط خسارت وارد کند، خسارت نیز خواهد خورد. مهم شرایط استراتژیک منابع حیاتی طرفین و میزان آسیبپذیری آن است. اگر قرار باشد ایران مانند غزه شود، برای مردم مهم نیست که به طرف مقابل نیز آسیبهای مشابهی وارد شده باشد؛ و البته مسائل مردم غزه را قابل همدردی میدانند.
نکته مهم دیگر این است که در حال حاضر حدود 8میلیون ایرانیتبار خارج از وطن در آمریکا و کانادا و اروپا زندگی میکنند و سهم آنان در تولید ناخالص ملی آن کشورها شاید از کل درآمد ملی ناخالص ایران بیشتر باشد و در صورت برقراری رابطه مسالمتآمیز، آن منبع بزرگ ثروت و دانش، میتواند ارزش ارزندهای برای کشور ایجاد کند.
از نظر مردم حمایت از حقوق ایرانیان مقیم خارج نه تنها اهمیت فراوانی دارد بلکه فقط برقراری خطوط هوایی مستقیم به سود چند میلیارد دلاری منجر خواهد شد و از هزینههای گزاف سفر و دریافت محتمل ویزای ایرانیان مشتاق دیدار با خویشاوندانشان خواهد کاست.
اینان برای حمایت از حقوق و منافع ایرانیان قطعا اولویت قائلند و امیدوارند بتوانند پیش از وقوع هر فاجعهای توجه مسوولان را به جدی بودن مخاطرات جلب کنند. به هر حال آمریکا بزرگترین قدرت سیاسی و نظامی جهان است، با امکاناتی که همه کشورهای جهان میتوانند از تعامل احتیاطآمیز با آن بهرهمند و از تخاصم بیحاصل متضرر شوند.
http://www.kerman-online.ir/fa/News/706201/سرمقاله-دنیای-اقتصاد--آیا-برای-ایران-رابطه-متعارف-با-آمریکا-ضرورتی-دارد؟