کرمان رصد
چرا فرزندان کوروش از فلسطین دفاع می کنند؟
سه شنبه 8 آبان 1403 - 00:01:38
کرمان رصد - اطلاعات /متن پیش رو در اطلاعات منتشر شده و بازنشرش در آخرین خبر به معنای تاییدش نیست
هفتم آبان سالروز ورود کوروش هخامنشی است به بابل در سال 539 پیش از میلاد: «در ماه اَرَخسَمنو (Arahsamnu = ماه هشتم)، روز سوم (= هفتم آبان ماه) کوروش به بابل اندر آمد. شاخه‌های سبز در زیر پای او گسترده شد.» و این برابر است با 29 اکتبر یا همان 7 آبان.
حمید یزدان پرست| با تحقیق نوآورانه ابوالکلام آزاد و سپس تطبیق عالمانه علامه طباطبایی و پذیرش نسبتاً عام دیگر مفسران قرآن و تحقیقات سایر پژوهشگران، یگانگی ذوالقرنین و کوروش تقریباً مسلم شده است. گرچه تاریخ تولد او مشخص نیست، اما تاریخ ورودش به بابل (بخش مهمی از میان رودان) معلوم است که پیامدش حوادث مهمی رقم خورد. تجاوز گستاخانه رژیم اسرائیل در آستانه آن روز سبب ساز نگارش این نوشتار شده است.
بر اساس رویدادنامه نبونئید،هفتم آبان سالروز ورود کوروش هخامنشی است به بابل در سال 539 پیش از میلاد: «در ماه اَرَخسَمنو (Arahsamnu = ماه هشتم)، روز سوم (= هفتم آبان ماه) کوروش به بابل اندر آمد. شاخه‌های سبز در زیر پای او گسترده شد.» و این برابر است با 29 اکتبر یا همان 7 آبان.1 و چندی بعد نیز فرمان آزادی یهودیان را صادر کرد که در تاریخ ثبت شده و از این روی در «کتاب مقدس» یهودیان و مسیحیان با عظمت بسیار از او یاد شده است؛ به طوری که تا زمان اشعیای نبی(ع)، هیچ نامی از «منجی موعود » (ماشیَح یا مسیحا) نیست و نخستین کسی که این عنوان برایش به کار رفت، کوروش است و چون او پادشاه بود، به همین جهت تا حال حاضر سیمایی که از مسیحِ منجی ترسیم می شود، تصویری شاهانه است، در حالی که حضرت عیسی مسیح(ع) مظهر زهد و پارسایی است و کاملاً درویشانه می زیست.
نکته مورد نظر ما اینها نیست، بلکه این است که رژیم متجاوز اسرائیل روز 5 آبان را برای حمله به ایران انتخاب کرد و این برای کسانی که بنیاد کتاب دینی شان (تورات و بسیاری از ملحقاتش)، «تاریخ » است، یعنی تاریخ قوم بنی اسرائیل، قاعدتاً نباید اتفاقی باشد، مگر اینکه آن را از سویی «مکر الهی» و از سوی دیگر حماقتی افزون بر سلسله حماقت های شخص وامانده ای به شمار آوریم که برای دوام بر سریر قدرت، هر کاری می کند و خدا عقل را از او و همدستانش گرفته است، همچنان که رحم و انسانیت از دلشان رفته. اگر آنها یهودی راستین بودند، نه چنین جنایاتی را مرتکب می شدند و نه هرگز چنین روزی را برای حمله به ایران برمی گزیدند که در آستانه ورود منجیانه کوروش به بابل است که در بخشهای مختلف «کتاب مقدس» از او و مژده نجات بخشیِ او به عظمت هر چه تمام تر یاد شده است. هرچند ناسپاسی این باند تبهکار نسبت به ایران و ایرانیان که حق حیات تاریخی به گردن قوم بنی اسرائیل دارند، تازگی ندارد.
در اینجا برای درک بهتر موضوع، باید تا عصر خود حضرت موسی(ع) عقب برویم که به روایت تورات، در آخرین روزهای حیات شریفش خطاب به بنی اسرائیل از الطاف گوناگون خداوند در حقشان یاد کرد و آخرسر بیم داد: «اگر فاسد شوید، بالکل هلاک خواهید شد و خداوند شما را در میان قومها پراکنده خواهد نمود» (تثنیه، باب 4) و در ادامه می افزاید که در صورت سرکشی و ترک اوامر الهی، سخت گرفتار خواهی شد: « خداوند بر تو لعنت و اضطراب و سرزنش خواهد فرستاد تا به زودی هلاک و نابود شوی... و در تمام ممالک جهان به تلاطم خواهی افتاد و کامیاب نخواهی شد... در میان امتها، عبرت و مَثل خواهی شد... خداوند از دور امتی را که مثل عقاب می پرَد، بر تو خواهد آورد که طرف پیران را نگه ندارد و بر جوانان ترحم ننماید... خداوند تو را در میان جمیع امتها از کران زمین تا کران دیگرش، پراکنده سازد...» (همان، باب 28). سپس حضرت راه توبه را نشان می دهد و شرط می کند که اگر آنها به اجرای اوامر الهی تن دردهند، خداوند نیز ترحم خواهد کرد. این موضوع را برخی دیگر از انبیای بن اسرائیل متذکر شدند، اما سودی نبخشید. 
در اینجا نخست به مواردی از تحذیر پیامبران به روایت کتاب مقدس می پردازیم تا بهانه به دست کسانی نیفتد که به هر چه خلاف میلشان باشد، برچسب یهودستیزی می زنند و بعد بخشی از کیفر سرکشی قوم را می آوریم و آنگاه به سراغ کسی می رویم که آنها را بعد از تحمل سالها بلا و امتحان و توبه، نجات بخشید. خلاصه این مطالب را قرآن کریم در آیات آغازین «سوره إسراء »(یا سوره بنی اسرائیل، آیات 4 تا 8 و احتمالاً 104) ذکر فرموده است.
نخستین سرکشی بزرگ
در «کتاب اِشَعیای نبی» که نسبتاً مفصل و حاوی پیشگویی‌های فراوانی است، می خوانیم: «وای بر شما قوم گناهکار که پشت تان زیر بار گناهان خم شده است! وای بر شما مردم شرور و فاسد که از خدا روی گردانیده‌اید! چرا از گناهان دست برنمی‌دارید؟ آیا به اندازه کافی مجازات نشده‌اید؟... اگر خدا به داد نمی‌رسید، این عده کم نیز از ما باقی نمی‌ماند و اورشلیم مثل شهرهای سدوم و عموره به‌کلی از بین می‌رفت... خداوند می‌گوید: شما دشمن من هستید. تا از شما انتقام نگیرم، آرام نمی‌شوم. به دست خود، شما را مثل فلز در کوره می‌گدازم تا پاک شوید!»(باب اول).
در بابهای بعدی این کتاب باز همین معنی به عبارات گوناگون تکرار می‌شود تا اینکه سخن به تاخت و تاز آشوریان می‌رسد: «خداوند تو را [ای بنی اسرائیل] به بلایی دچار خواهد ساخت که تاکنون نظیرش دیده نشده است. او پادشاه آشور را به سرزمینت خواهد فرستاد... ایشان مثل زنبور بر سرتان می‌ریزند... در سراسر مملکت پخش خواهند شد... تمام سرزمین تان به چراگاه تبدیل خواهد شد... (باب 7: 17ـ21). 
من پادشاه آشور را با تمام سپاه نیرومندش به اینجا خواهم آورد. آنها مانند رود فرات که طغیان می‌کند، بر یهودا هجوم خواهند آورد. (8: 7ـ8). من آشور را مانند چوبِ تنبیه به دست خواهم گرفت و برای مجازات آنانی که بر ایشان خشمناک هستم، به کار خواهم برد. قوم آشور را بر این قومِ خدانشناس خواهم فرستاد تا آنها را غارت کنند و زیر پای خود لگدمال نمایند. پس از آنکه خداوند پادشاه آشور را برای مجازات اورشلیم به کار گرفت، آنگاه پادشاه مغرور آشور را نیز مجازات می‌کند.» (10: 5ـ6 و 12).
حکومت آشور به دست فرمانروای «بابِل» برمی افتد؛ اما آنها نیز به سراغ قوم گناهکار بنی اسرائیل خواهند رفت. خداوند از زبان حضرت اشعیا(ع) به پادشاه یهود پیام می‌فرستد: «زمانی می‌رسد که هر چه در کاخ داری و گنجهایی که اجدادت اندوخته‌اند، به بابل بُرده خواهد شد و چیزی از آنها باقی نخواهد ماند. بابلی‌ها برخی از پسرانت را به اسارت گرفته، آنان را خواجه خواهند کرد و در کاخ پادشاه بابل به خدمت خواهند گماشت.» (39: 6ـ7). مشابه این سخن را پیامبر دیگری نیز بیان فرمود.
انذار ارمیای نبی(ع)
کتاب ارمیای نبی علیه‌السلام (حدود 645 ـ 585 پ.م) بیانگر اندوه پیامبری است که قوم سرکش به هشدارهای دلسوزانه او اهمیتی نمی‌دهند و او از آینده تلخی برای آنان پیشگویی می‌کند که به‌زودی بر سرشان خواهد آمد. بخشی از این کتاب مفصل بیانگر گلایه خداوند است: «خوانندگانِ تورات مرا نشناختند و شبانان بر من عاصی شدند... مرا ترک نمودند... آیا ملاحظه کردی که اسرائیلِ مرتد چه کرده است؟ برو بگو خداوند می‌گوید: ای اسرائیل مرتد، رجوع نما و به گناهانت اعتراف کن. ای اسرائیل،2 اگر به نزد من بازگردی و اگر رجاسات را از خود دور نمایی، پراکنده نخواهی شد... زیرا من بلا و شکستی عظیم «از طرف شمال» می‌آورم. شیری از بیشه خود برآمده و هلاک‌کننده امتها از مکان خویش درآمده است تا زمین تو را ویران سازد. اینک او مثل ابر می‌آید... قوم من احمق‌اند و مرا نمی‌شناسند.» (2: 8 به بعد تا 4: 24). 
و این قوم مهیب کسی نیست جز بابل به رهبری نبوکَدنَصَّر (562 ـ 605 پ.م) که در سال 597پ.م به اورشلیم لشکر کشید و جمعی از بزرگان را به اسارت برد و صدقیا را به شاهی آن دیار گماشت؛ اما بعداً او سر به شورش برداشت و با این کار، بازمانده قوم را با خطر نابودی مواجه ساخت. این است پیغام خدا وند از زبان ارمیا(ع):
ـ ای بنی‌اسرائیل، اینک امتی را از دور بر شما خواهم آورد؛ امتی که زورآورند و زبانشان را نمی‌دانی... ای زمین، بشنو: اینک من بلایی بر این قوم [بنی اسرائیل]می‌آورم که ثمره خیالات ایشان خواهد بود؛ زیرا به کلام من گوش ندادند و شریعت مرا ترک نمودند. اینک قومی از زمین شمال می‌آورم و ایشان مردان ستم‌کیش می‌باشند که ترحم ندارند... از شهرهای یهودا و کوچه‌های اورشلیم آواز شادمانی و خوشی را نابود خواهم ساخت... اورشلیم را به مأوای شغال‌ها مبدل می‌کنم و ایشان را در میان امتها پراکنده خواهم... من ایشان را مثل کاه که پیش روی باد صحرا رانده شود، پراکنده خواهم ساخت... در تمامی جهان مشوش خواهم ساخت... 
صدقیا (پادشاه یهودا) و بندگانش و این قوم را به دست نبوکدنصر (پادشاه بابل) و دشمنان ایشان تسلیم خواهم نمود تا ایشان را به دم شمشیر بکشد و او بر ایشان ترحم نخواهد نمود... اینک تمامی قبایل شمال را با بنده خود نبوکدنصر گرفته، ایشان را بر این زمین و ساکنانش و همه امتهای اطراف خواهم آورد و آنها را بالکل هلاک کرده، دهشت و خرابی ابدی خواهم ساخت و این قومها هفتاد سال پادشاه بابل را بندگی خواهند نمود. بعد از هفتاد سال، بر پادشاه بابل و بر آن امت و بر زمین کلدانیان عقوبت خواهم رسانید... (ارمیا، 25: 12ـ13).
اما آنچه به زودی پیش می‌آید، شکست در برابر سپاه بابل و اسیری رفتن قوم است: «اینک من ایشان را به دست نبوکدنصر تسلیم خواهم کرد و او ایشان را در حضور شما خواهد کشت. (29: 21). اینک این شهر را به دست کلدانیان و نبوکدنصر تسلیم می‌کنم و او آن را خواهد گرفت. کلدانیان این شهر را آتش خواهند زد؛ زیرا بنی‌اسرائیل از طفولیت خود پیوسته شرارت ورزیدند و به اعمال خود خشم مرا دائماً به هیجان آوردند.» (32: 28ـ29).
سقوط اورشلیم 
پیشگویی حضرت ارمیا(ع) تحقق یافت و سپاه دشمن در 587پ.م از راه ‌رسید و آنچه پیشتر گفته شده بود، بر سر قوم آمد. در ماه دهم از سال نهم سلطنت صدقیا، نبوکدنصر ـ پادشاه بابل ـ به اورشلیم لشکرکشی کرد. شهر دو سال در محاصره بود. سرانجام در روزی که قحطی بیداد می‌کرد و آخرین ذخیره نان هم تمام شد، مردم اورشلیم‌ شکافی در دیوار شهر ایجاد کردند و سربازان که این را دیدند، به طرف اردن گریختند. سربازان بابلی ایشان را تعقیب کردند و صدقیا را گرفتند و به حضور پادشاه بابل آوردند و پادشاه حکم محکومیت او را صادر کرد. در برابر او، تمام پسرانش و بزرگان یهودا را کشت. سپس چشمان او را از حدقه درآورد و او را با زنجیر بسته، به بابل برد و تا آخر عمر در زندان نگه داشت. 
نبوزرادان (فرمانده سپاه بابل و مشاور شاه بابل) وارد اورشلیم شد و معبد، کاخ و تمام خانه‌های بزرگ را به آتش کشید. آنگاه عده‌ای از فقرا و کسانی که به بابلی‌ها پیوسته ‌بودند و صنعتگران باقی‌مانده را به بابل تبعید کرد. تنها عده‌ای فقیر را برای کار کشاورزی و باغبانی در آنجا باقی گذاشت. نبوزرادان تمام [گنجینه معبد] را با خود برد و اهالی به بابل تبعید شدند. در مجموع، 4600 نفر. (ارمیا، باب 52).
هفتاد سال اسارت
اینها بخشی از وقایعی بود که میان سالهای 625 ـ 580پ.م روی داد و بنی‌اسرائیل برای هفتاد سال به اسارت رفت: «خداوند می‌گوید: بعد از انقضای هفتاد سال، من بر پادشاه بابل و بر آن امت و بر زمین کلدانیان عقوبت خواهم رسانید...» (ارمیا، 25: 12 و 14). همین مطالب به سبب اهمیتی که داشته، در «کتاب دوم تواریخ ایام» روایت می شود.نویسنده این کتاب عزرای کاهن است که علامه طباطبایی او را همان عُزیر نبی(ع) می‏داند و بخشی از داستانش در آیه 259 سوره بقره آمده است. (المیزان، ج18، ص80 و 83). در زیر بخشی که ادامه منطقی کتاب ارمیاست، می‌آید:
«یهویاقیم یازده سال در اورشلیم سلطنت نمود و در نظر خدا شرارت ورزید. نبوکدنصر بر ضد او برآمد و او را به زنجیر بست تا به بابل ببرد و صدقیا را پادشاه ساخت که یازده سال در اورشلیم سلطنت نمود و در نظر خدا شرارت ورزیده، در حضور ارمیای نبی تواضع ننمود و بر نبوکدنصر عاصی شد و تمامی رؤسای کاهنان و قوم خیانت بسیاری ورزیدند و... رسولان خدا را اهانت نمودند و کلامش را خوار شمردند؛ چنان که غضب خداوند بر قوم افروخته شد. پس پادشاه کلدانیان را بر ایشان آورد که جوانانشان را به شمشیر کشت... و بقیه را به بابل به اسیری برد که ایشان تا زمان سلطنت «پادشاهان فارس»، او و پسرانش را بنده بودند... تا هفتاد سال سپری شد. (باب 36).
وعده نجات
دیدیم که پیشگویی حضرت موسی(ع) چگونه درست از آب درآمد و چون بنی اسرائل گناهکار و سرکش شدند، چه بلاهایی بر سرشان نازل گشت؛ اما آن حضرت راه توبه را نیز نشان داده بود. بعد از اینکه قوم گنهکار به دست آشوریان و بابلی ها سرکوب شدند، معبد بزرگشان ویران شد و بیشترشان به اسارت رفتند،آنها به خود آمدند و توبه کردند.خداوند می‌گوید: چون مدت هفتاد سالِ بابل سپری شود، من از شما تفقد خواهم نمود و شما را به این مکان بازخواهم آورد... مرا خواهید خواند و من شما را اجابت خواهم نمود... مرا خواهید یافت و اسیران شما را بازخواهم آورد. شما را از جمیع امتها و از همه مکان هایی که شما را در آنها رانده‌ام، جمع خواهم نمود. (ارمیا،29: 10ـ15).
از پادشاه بابل ترسان مباشید؛ زیرا من با شما هستم تا شما را نجات بخشم و از دست او رهایی دهم. من بر شما رحمت خواهم فرمود تا او بر شما لطف نماید و شما را به زمین خودتان پس بفرستد. (42: 1ـ 12) .
نابودی سراغ بابل هم خواهد رفت؛ چه، «ماد» و «پارس» پس از اتحاد، به بابل سرازیر می‌شوند: «بابل ویران خواهد شد؛ زیرا قومی از سوی شمال هجوم خواهد آورد و آن را ویران خواهد کرد... قوم من مانند گوسفندان گمشده می‌باشند: چوپانانشان ایشان را گمراه کرده و میان کوهها آواره نموده‌اند. گوسفندان نیز راه خود را گم کرده‌اند و نمی‌دانند چگونه به آغل بازگردند؛... ولی حال ای قوم، از بابل فرار کنید. از آنجا بیرون بیایید؛ زیرا من لشکر بزرگی از قومهای نیرومند شمال را برخواهم انگیخت تا بر بابل هجوم آورند و نابودش کنند. تیرهای آنها همگی به هدف خواهد خورد... این انتقام من است! 
قوم اسرائیل مانند گوسفندانی هستند که مورد حمله شیران قرار گرفته‌اند. اول پادشاه آشور آنها را درید، سپس پادشاه بابل استخوان های ایشان را خرد کرد؛ از این رو من او را مجازات خواهم کرد... وای بر حال بابلی‌ها! زمان نابودی‌شان فرا رسیده است!...
بنگرید: سپاهی بزرگ از طرف شمال می‌آید! پادشاهان بسیار از سرزمین‌های مختلف برای جنگ مهیا می‌شوند... من ناگهان بر بابلی‌ها هجوم آورده، ایشان را از سرزمینشان بیرون خواهم راند. آنگاه «شخص مورد نظر خود» را تعیین خواهم نمود تا بر ایشان حکومت کند؛ زیرا کیست که مثل من باشد و کیست که بتواند از من بازخواست کند؟ (ارمیا، باب 50).
سخنان تسلی‌بخش خداوند در این کتاب اشعیای نبی(ع) چنان است که گویی میان ظهور مسیح موعود و کوروش هخامنشی جمع کرده است:
ـ صدایی می‌شنوم که می‌گوید: راهی از وسط بیابان برای آمدن خداوند آماده کنید. راه او را صاف کنید. دره‌ها را پر کنید و جاده‌های ناهموار را صاف کنید. آنگاه شکوه و جلال خداوند ظاهر خواهد شد و همه آن را خواهند دید. خداوند این وعده را فرموده است... بلی، خداوند می‌آید تا با قدرت حکومت کند. هر کس را مطابق اعمالش پاداش خواهد داد. او مانند شبان، گله خود را خواهد چرانید، بره‌ها را در آغوش خواهد گرفت و میش‌ها را با ملایمت هدایت خواهد کرد... ای اسرائیل، چرا می‌گویی: «خداوند رنجهای مرا نمی‌بیند و با من به انصاف رفتار نمی‌کند»؟ او به خستگان نیرو می‌بخشد و به ضعیفان قدرت عطا می‌کند...(کتاب اشعیا، باب 40).
در باب بعدی آشکارا از آمدن مردی پیشگویی می‌شود که پیوسته پیروز است و بر اقوام و شاهان گوناگون چیره می‌گردد و در دل مضطرب اسیران، شعله امید برمی‌افروزد: «چه کسی این مرد3 را از مشرق آورده است که هر جا قدم می‏گذارد، آنجا را فتح ‏می‏کند؟ چه کسی او را بر قومها و پادشاهان پیروز گردانیده است؟ شمشیر او سپاهیان آنان را مثل غبار به زمین می‏اندازد و کمانش آنان را چون پر کاه پراکنده می‏کند. آنان را تا جاهای دور که قبل از آن پایش به آنجا نرسیده بود، تعقیب می‏کند و به سلامت پیش ‏می‏رود. چه کسی این کارها را کرده است؟ مگر نه من که خداوند ازلی و ابدی هستم؟ 
من مردی4 را از مشرق برگزیده‌ام و او را از شمال به جنگ قومها خواهم فرستاد. او نام مرا خواهد خواند و من او را بر پادشاهان مسلط خواهم ساخت. مثل کوزه‏گری که گِل را لگدمال می‏کند، او نیز آنها را پایمال خواهد کرد. (41: 1ـ4 و 25ـ26).
ـ خداوند می‏فرماید: «این است خدمتگزار من که او را تقویت می‏کنم. این است برگزیده من که از او خشنودم. او را از روحم پر می‏سازم تا عدالت و انصاف را برای قومهای ‏جهان به ارمغان آورد. او آرام است و در کوچه‏ها فریاد نخواهد کرد و کسی صدایش را نخواهد شنید. نیِ خُردشده را نخواهد شکست و شعله ضعیف را خاموش نخواهد کرد. او عدل و انصاف واقعی را به اجرا درخواهد آورد. دلسرد نخواهد شد و عدالت را بر زمین استوار خواهد ساخت.» 
خدایی که آسمان ها را آفرید و زمین را پدید آورد، به خدمتگزار خود می‏گوید: «من که خداوند هستم، تو را خوانده‏ام و به ‏تو قدرت داده‏ام تا عدالت را برقرار سازی. توسط تو با تمام قومهای جهان عهد می‏بندم و به‏وسیله تو به مردم دنیا نور می‏بخشم. تو چشم کوران را باز خواهی کرد و آنانی را که در زندان های تاریک اسیرند، آزاد خواهم ساخت.5 من خدا هستم و جلال خود را به کسی نمی‏دهم.» ( 42: 1ـ9).
در ادامه، مژده به پایان رسیدن ایام محنت بیان می‌شود؛ این گونه: اکنون نیز درباره کوروش می‏گویم که: «او رهبری است که من برگزیده‏ام و خواست مرا انجام خواهد داد. او اورشیلم را بازسازی خواهد کرد و خانه مرا دوباره بنیاد خواهد نهاد.» (اشعیا، 44: 28).
برگزیده خداوند 
باز مشابه این مطالب را می توان در کتاب حضرت ارمیا(ع) دید: من مردی را علیه بابل برخواهم انگیخت تا آن را با ساکنانش نابود کند. بیگانگان را خواهم فرستاد تا آنجا را مانند خرمن بکوبند و ویران سازند و در آن روز بلا، از هر طرف آن را احاطه کنند. تیرهای دشمن، کمانداران بابل را از پای درخواهد آورد و زره مردان جنگی او را خواهد شکافت... چون سرزمین آنان غرق گناه است... خداوند پادشاهان «ماد» را برانگیخته است تا بر بابل هجوم ببرند و آن را خراب کنند. این است انتقام خداوند... خداوند هر چه درباره بابل گفته است، به انجام خواهد رسانید...
کسی می‌آید
یهودیان بابل می‌گویند: «نبوکدنصر (پادشاه بابل) ما را دریده و خُرد کرده و همه چیزمان را نابود ساخته است... ما را از سرزمین‌مان بیرون رانده است. ای کاش ستمی که بر ما روا داشته، بر سر خودش بیاید! خدا انتقام خون ما را از او بگیرد!» خداوند جواب می‌دهد: من انتقامتان را خواهم گرفت... ببینید بابل چگونه سقوط خواهد کرد؛ آن بابل بزرگ که مورد ستایش تمام دنیاست...از شمال، لشکریان ویرانگر به جنگ بابل خواهند آمد. همان‌طور که بابل باعث هلاکت بسیاری از قوم اسرائیل شد، خود نیز به همان گونه نابود خواهد گشت... من خدایی هستم که مجازات می‌کنم؛ بنابراین بابل را به سزای اعمالش خواهم رساند. (ارمیا، باب 51).
مسیحِ خداوند
خداوند به مسیح خویش، یعنی به کوروش (که دست راستش را گرفتم تا به ‏حضور وی امتها را مغلوب سازم و کمر پادشاهان را بگشایم) چنین می‏گوید: «من پیش روی تو خواهم خرامید و جاهای ناهموار را هموار خواهم ساخت و درهای برنجین را شکسته، پشت‏بندهای آهنین را خواهم برید و گنجهای ظلمت و خزاین مخفی را به تو خواهم بخشید... غیر از من خدایی نیست. من کمر تو را بستم... تا از مشرق آفتاب و مغرب بدانند که سوای من احدی نیست». من او را به عدالت برانگیختم و تمامی راههایش را راست خواهم ساخت. شهر مرا بنا کرده، اسیران مرا آزاد خواهد نمود؛ بی‌آنکه انتظار پاداش داشته باشد. 
ـ ای قومهایی که از دست کوروش می‏گریزید، جمع شوید و به سخنان من گوش دهید... غیر از من چه کسی گفته که این چیزها در مورد کوروش عملی خواهد شد؟ غیر از من خدایی نیست. (اشعیا،45: 1ـ6، 20). 
مردی را از مشرق، از آن سرزمین دوردست فرامی‏خوانم. او مانند پرنده شکاری فرود خواهد آمد و آنچه را اراده نموده‏ام، انجام خواهد داد. ای مردم دیرباور که فکرمی‏کنید آزادی شما دور است، به من گوش دهید: من روز آزادی‏تان را نزدیک آورده‏ام. (46: 10ـ13). مردی که من برگزیده‌ام، حکومت بابل را سرنگون خواهد کرد و آنچه اراده کرده‌ام، به جا خواهد آورد. بلی، من کوروش را خوانده‌ام و به او این مأموریت را داده‌ام و او را کامیاب خواهم ساخت. ای قوم بنی‌اسرائیل، از بابل بیرون بیایید! از اسارت آزاد شوید و این پیام را به گوش مردم جهان برسانید: «خداوند بنی‌اسرائیل را آزاد ساخته است.» (اشعیا، 48: 14ـ15 و 20).
لوح کوروش
چقدر این مطالب شبیه و یادآور لوحه استوانه‏ای کوروش است، به‌ویژه آنجا که می‏گوید: «مردوک [معبود مردم بابِل] در میان همه سرزمین ها به جستجو پرداخت، شاهی دادگر آن‌گونه که خواسته وی باشد... آنگاه او کوروش را به نام خواند از بهر پادشاهی بر همه جهان... مردوک واداشت تا مردم به دست کوروش شکست داده شوند. [در حالی که] کوروش با راستی و داد پیوسته آنان را شبانی می‏کرد. خدای بزرگ با شادی به کردارهای نیک و دل [پر از] داد او نگریست. پس او را فرمود که به سوی بابِل پیش رَود و خود همانند دوست و همراه در کنار وی همواره گام برداشت... مردوک او را بی‏هیچ کارزاری به شهر خویش بابل فرابرد و بابل را از هر بدبختی رهانید و نبونئید را به دست او سپرد؛ شاهی که او را نمی پرستید. همه مردم بابل، همه سُومر و اَکَد، همه شاهزادگان و فرمانروایان به وی نماز بردند و از پادشاهی‏اش شادمان گردیدند.
من، کوروش، آنگاه که آشتی خواهان به بابل اندر شدم... سربازان بسیار من دوستانه در بابل گام برمی‏داشتند. من نگذاشتم کسی در تمامی سرزمین های سومر و اکد ترساننده باشد... درماندگی‏هایشان را چاره کردم و ایشان را از بیگاری رهانیدم. مردوک از کردارهای من شاد شد...»6
بازسازی معبد 
همین مطالب در کتاب دوم «تواریخ ایام» به طور خلاصه تر می آید، ضمن اینکه به موضوع مهم دیگری هم اشاره می شود: در سال اولِ کوروش، تا کلام خداوند به زبان ارمیا کامل شود، خداوند روح کوروش را برانگیخت تا فرمانی در تمامی ممالک خود نافذ کرد و آن را مرقوم داشت و گفت: کوروش ـ پادشاه فارس ـ چنین می‏فرماید: «خدای آسمان‌ها تمامی ممالک زمین را به من داده است و او مرا امر فرموده که خانه‌ای برای وی در اورشلیم بنا نمایم. پس کیست از شما ـ از تمامی قوم او ـ خدایش همراهش باشد و برود» (باب36: 5ـ23). بدین ترتیب در سال 539پ.م بابل به دست کوروش گشوده می‌شود و او در ضمن کارهای مختلف، به یهودیان نیز آزادی می‌بخشد.
عزرای کاهن همین موضوع را یادآور می شود:در سال اول سلطنت کوروش، خداوند آنچه توسط ارمیای نبی فرموده بود، ‌به انجام رساند. خداوند کوروش را برآن داشت تا فرمانی صادر کند و آن را به سراسر سرزمین پهناورش بفرستد. این است متن آن فرمان: «من، کوروش پادشاه پارس، اعلام می‌دارم که: خداوند... به من امر فرموده که برای او در اورشلیم خانه‌ای بسازم؛ بنابراین از تمام یهودیانی که در سرزمین من هستند، کسانی که بخواهند، می‌توانند به آنجا بازگردند و خانه خداوند را در اورشلیم بنا کنند...» کوروش اشیای قیمتی معبد را که نبوکدنصر از اورشلیم آورده و در معبد خدایان خود گذاشته بود،‌ به یهودیان پس داد. (باب اول). 
فرمان داریوش
با وجود همه اینها، «کار بازسازی خانه خدا تا سال دوم سلطنت داریوش متوقف ماند.» (باب چهارم). تتنای ـ استاندار غرب رود فرات ـ و شتربوزنای و همدستان آنها جریان را طی نامه‌ای به اطلاع داریوش رسانیدند و متن نامه چنین بود: «درود بر داریوش پادشاه! ما به محل ساختمان معبد یهودیان رفتیم و... پرسیدیم چه کسی به آنها اجازه این کار را داده است؟ گفتند:... کوروش پادشاه، فاتح بابل، در سال اول سلطنتش فرمانی صادر کرد که معبد از نو ساخته شود... از آن وقت تا به حال ما مشغول بنای آن هستیم؛ ولی کار هنوز تمام نشده است.» (باب پنجم). داریوش فرمان داد به تحقیق بپردازند و در کاخ اکباتان که در سرزمین مادهاست، طوماری پیدا کردند که روی آن نوشته شده بود: در سال اول سلطنت کوروش پادشاه، در مورد معبد اورشلیم، این فرمان از طرف پادشاه صادر شد:
«معبد دوباره ساخته شود... تمام هزینه آن از خزانه پادشاه پرداخت شود. ظروف طلا و نقره‌ای که نبوکدنصر... به بابل آورده بود، دوباره بازگردانیده شود.» پس داریوش این فرمان را فرستاد: «بگذارید خانه خدا دوباره ساخته شود... من داریوش پادشاه، این فرمان را صادر کردم؛ پس بدون تأخیر اجرا شود.» استاندار و همدستانش فوری فرمان را اجرا کردند. سرانجام معبد مطابق فرمان کوروش و داریوش و اردشیر ـ‌ پادشاهان پارس ـ ساخته شد... (کتاب عزرا، باب ششم).
مردی با دو شاخ!
حضرت دانیال نبی(ع) در زمان لشکرکشی بابلیان، پسر جوانی بود. از این روی به بابل تبعید شد؛ اما به‌سبب خردمندی و خوابگزاری‌های دقیق، مقام والایی یافت و چندان زنده ماند که روی کار آمدن کوروش را دید. مزار شریف این حضرت تا حال حاضر در شهر شوش (استان خوزستان) زیارتگاه عمومی است. باب هشتم کتاب دانیال به‌ خوابی که او می‌بیند و تعبیرش اختصاص دارد؛ آینده ایران و یونان در سیمای دو جانور (قوچ دوشاخ و بز وحشی) آشکار می‌گردد که با هم سرشاخ می‌شوند:
ـ در رؤیا می‌دیدم که در شوش ‌بودم. قوچی نزد نهر ایستاده بود که دو شاخ داشت و شاخهایش بلند بود و یکی از دیگری بلندتر شد و قوچ را دیدم که به‌سمت مغرب و شمال و جنوب شاخ می‌زد و هیچ جانداری با او مقاومت نتوانست کرد... اینک بز نری از طرف مغرب بر روی تمامی زمین می‌آمد، به‌شدت به‌ سوی آن قوچ «صاحب دو شاخ» دوید. و قوچ را زد و هر دو شاخش را شکست... (باب هشتم). 
این تعبیر وقتی برایمان آشنا می شود که به متن عربی کتاب دانیال بنگریم: «کان للتیس (=بز) قرن بارز بین عینیه و اندفع بکل شدۀ قوّته نحو الکبش (=قوچ) "ذی‌‏القَرنَین" الذی رأیته واقفاً عند النهر...»
جبرائیل در همان خواب، این رؤیا را تعبیر می‌کند: «آن قوچ صاحب دو شاخ که آن را دیدی، پادشاهان مادیان و فارسیان می‌باشد (انّ الکبش ذاالقرنین الذی رأیته، هو ملوک مادی و فارس) و آن بز نرِ ستبر، پادشاه یونان می‌باشد.» (باب هشتم).
ادامه این بحث را می توان در تفسیرهای المیزان و نمونه در ذیل آیات مربوط به ذوالقرنین در سوره کهف دنبال کرد و نیز آنچه در سال جاری به قلم نگارنده در مقاله چندشماره ای «ذوالقرنین یا کوروش» که در ضمیمه فرهنگی روزنامه اطلاعات به چاپ رسید و در آنجا افزون بر دلایلی که ابوالکلام آزاد و علامه طباطبایی آورده بودند، به انبوهی از احادیث اشاره شده که نمونه اش بر مبنای مدارک شیع و سنی این است :
سیوطی ‌‏‌‏‌‏‌ در تفسیر درالمنثور (ج‌‏‌‏‌4، ص‌‏‌‏‌‏‌‏‌561) به نقل از حذیفه صحابی می آورد که پیامبر(ص) فرمود:«چون بنی‌‏اسرائیل در روز سبت سرکشی کرد و برتری جست و پیامبران را کشت، خداوند بُختنَصّر (نبوکدنصر) را بر ایشان برانگیخت تا اینکه به بیت‌‏المقدس وارد شد و هفتاد هزار نفر از ایشان را کشت و خاندانشان و فرزندان انبیا را به اسارت گرفت و زینت‌‏آلات بیت‌‏المقدس را با خود به بابل برد. بنی‌‏اسرائیل در حالی که بینشان برخی پیامبران و پیغمبرزادگان بود، سالها عذاب کشیدند تا اینکه خداوند بر ایشان رحم آورد: «... فاَوحی الی مَلک مِن مُلوک فارس، یُقال له کورُس و کان مؤمناً، اَن سِر الی بقایا بنی‌‏اسرائیل حتی تستنقذهم...: پس به یکی از پادشاهان پارس که مرد مؤمنی بود، به نام کوروش، وحی کرد که به نزد بازماندگان بنی‌‏اسرائیل برو و آزادشان ساز... فسارَ کورس ببنی‌‏اسرائیل و دخل بیت‌‏المقدس حتی ردّه الیه: کوروش چنین‌‏کرد و داخل بیت‌‏المقدس شد و زینت‌‏آلات آن‌‏را بازگرداند و... » این حدیث را سوای درالمنثور، طبری ‌‏‌‏‌‏‌‏‌‏ در جامع‌‏البیان (ج‌‏‌‏‌51، ص‌‏‌‏‌‏‌‏‌71) و ثعلبی در تفسیر کشف‌‏البیان یا تفسیر ثعلبی(ج6، ص‌‏‌‏‌‏‌‏‌70) آورده است. ابوالفتوح رازی در روض‌‏الجنان (ج‌‏‌‏‌21، ص‌‏‌‏‌‏‌‏‌361) در ترجمه همین حدیث می‌‏نویسد: «خدای تعالی بر زبان بعضی پیغامبران امر کرد پادشاهی را از پادشاهان پارس، نام او کوروش، و او مردی مؤمن بود، که: برو و بنی‌‏اسرایل را از دست بختنصر بستان و حلّی بیت‌‏المقدس از او بستان و باز جای بر... » ناگفته نماند که آن مرحوم در جای دیگر (ج‌‏‌‏‌21، ص‌‏‌‏‌‏‌‏‌681) از کوروش به‌‏صورت کی رَش بن احشوبرش یاد کرده که احتمالاً کوروش بن خشایارشا منظور بوده که البته اشتباه است! اما طبری در تاریخ (ج‌‏‌‏‌1، ص‌‏‌‏‌‏‌‏‌583) نسبتاً درست نقل کرده: اخشویرش بن کی رش. جرجانی نیز در تفسیر گازر (ج‌‏‌‏‌5، ص‌‏‌‏‌‏‌‏‌552) به حدیث نبوی و روایت حذیفه اشاره کرده است، و نیز سیدجعفر مرتضی به طور خلاصه در الصحیح من السیره (ج3، ص‌‏‌‏‌‏‌‏‌14) همین معانی را آورده است. طبری در تاریخش(ج1، ص‌‏‌‏‌‏‌‏‌141) چند جا از کی رش الماوذی(کوروش مادی) یاد کرده است و اینکه او بنی‌‏اسرائیل را به دیارشان بازگرداند (ج‌‏‌‏‌1، ص‌‏‌‏‌‏‌‏‌183)؛ همین‌‏طور ابن خلدون در تاریخ (ج‌‏‌‏‌2، ص‌‏‌‏‌‏‌‏‌801). 
اما این همه مطلب نیست و جا دارد به آیات سوره اسراء بنگریم که می فرماید: و قَضَیّنَا إلی بنی اسرائیلَ فی الکِتابِ لَتُفسِدُنّ فِی الأَرضِ مَرّتَین...:در کتاب [تورات] به بنی‌‏اسرائیل خبر دادیم که: «همانا دو بار در زمین تبهکاری خواهید کرد و قطعاً به سرکشی بسیار بزرگی برخواهید خاست.» پس آنگاه که وعده [تحقق] نخستین آن دو فرا رسد، [گروهی] از بندگان خود را که سخت جنگاورند، بر شما می‌‏گماریم... بعد [از چندی] دوباره شما را بر آنان چیره می‌‏کنیم و به اموال و پسران یاری‌‏تان می‌‏دهیم... و چون تهدید دیگر فرا رسد، [دشمنانتان بیایند] تا شما را اندوهگین کنند و در آن معبد درآیند، چنان که بار اول داخل شدند و بر هر چه دست یافتند، یکسره نابود[ش‌] سازند... چون وعده آخر فرا رسد، شما را از جاهای مختلف گرد می‌آوریم. (اسراء،4ـ7 و 104). آیا نیازی به توضیح واضح تر این آیات امیدآفرین هست؟
ممکن است برای کسانی سؤال باشد که چرا ایران این اندازه از فلسطینیان دفاع می کند؟ ملک الشعرای بهار می گوید: «هر آن که از پدران ننگ داشت، ناخلف است» و ما به راه پدر ملی خود که کوروش است، می رویم که از ستمدیده دفاع کرد، فارغ از اینکه کیست. آن روز چون بنی اسرائیل مظلوم بودند، ایرانیان به یاری شان برخاستند و امروز چو فلسطینیان مظلوم اند، از ایشان حمایت می کنیم؛ چون پدر دینی مان حضرت علی(ع) نیز فرموده است: «کونا للظالم خصماً و للمظلوم عَونا: دشمن ستمگر و یاور ستمدیده باشید!» 
پی‌نوشت‌ها:
1.عبدالمجید ارفعی، فرمان کوروش بزرگ، مرکز دائرۀالمعارف بزرگ اسلامی، 1389، ص١4// 2. منظور قوم بنی‌اسرائیل است که در این هنگام در بابل به اسارت رفته‌اند.// 3. پاورقی ترجمه جدید: «منظور کوروش است.// 4. همان.// 5. در همین باب از بنی‌اسرائیل به عنوان قومی کور و کر یاد می‌شود. (18ـ20). // 6. فرمان کوروش بزرگ.


http://www.kerman-online.ir/fa/News/666281/چرا-فرزندان-کوروش-از-فلسطین-دفاع-می کنند؟
بستن   چاپ